سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 






درباره نویسنده
حکایتهای زیبا - نسل جوان
سخن آشنا
وبلاگی شاد و در عین حال علمی جهت پاسخگویی به سوالات با روشی کاملا جدید
تماس با مدیر نسل جوان


آرشیو وبلاگ
حضرت ختمی مرتبت (ص)
اهل بیت ( علیهم السلام)
مهدویت
احادیث آموزنده
حکایتهای زیبا
نکات مذهبی
سوالات رسیده
انچه باید جوانان بدانند
نوشته های منتخب پارسی بلاگ
میزگردهای منتخب پارسی بلاگ
میزگرد ها
متفرقه
سوالات ازدواج
مقالات
مباحث و سوالات در مورد زنان
حقوق کودک
لطیفه ها
لینک ها
حرف دل
مباحث قرانی
نسل جوان در سایتها و وبلاگهای دیگر
محرم
نماز
آیت الله العظمی بهجت(ره)


لینکهای روزانه
گاهنامه نماز [289]
[آرشیو(1)]


لینک دوستان
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
جلوه های عاشورایی
تکنولوژی کامپیوتر

مسافر عاشق
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوزخیان زمین
عاشق دلباخته
امیدزهرا
esperance
شیلو عج الله
گاهنامه نماز
حزب اللهی مدرنیته
14 معصوم
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
آتش عشق
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی
و خدایی که در این نزدیکی است
محمدرضا جاودانی
یا امام زمان (عج)
معلومات عمومی(پرسش و پاسخ )
شور دل
تمنای دل

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
حکایتهای زیبا - نسل جوان

آمار بازدید
بازدید کل :556662
بازدید امروز : 26
بازدید دیروز4
 RSS 



در کل اینترنت
 در این سایت

سلام
جوانی مشغول آبیاری مزرعه خود بود که به ناگاه سیبی  دید که در آب روان است  برداشته و خورد اما پشیمان شد راه آمدن آب راگرفت و رفت تاببیند این سیب از باغ چه کسی است تا ازاو حلالیت بطلبد  به باغی  رسید  نزد باغبان رفت و حلالیت خواست . او گفت :‌این باغ مال من و برادرم است من سهم  خود را حلال
کردم  ولی برادرم در نجف ساکن است باید از خودش حلالیت بگیری
 محمد راهی نجف شد تا هم  زیارت کند و هم حلالیت بگیرد درنجف نزد صاحب سیب رفت ولی او حلال کردن را مشروط به ازدواج با دخترش که می گفت کر و کور و شل و لال است نمود  محمد هم که میخواست هر جور شده  حلالیت بگیرد تن به این ازدواج داد و ...  اماوقتی عروس  به خانه آمد  دخترخوش جمال و سالمی را مشاهده نمود که همسرش شده است  عروس مطالب پدر را اینگونه تعبیر کرد : مراد  از کری نشنیدن حرف های نادرست ، منظور ازکوری ندیدن نامحرمان ، مقصود از شل بودن نرفتن به جاهای ناباب و و منظور از لال بودن اجتناب از غیبت و سخن های حرام است .
 بله دوستان این شخص کسی نبود مگر پدر مقدس اردبیلی و مقدس اردبیلی  حاصل این ازدواج و فرزند پدری است که درراه کسب روزی حلال ، حتی به خاطر نصف  سیب آن همه سختی را تحمل کرد و مادرش این چنین با فضیلت و دارای کمالات اخلاقی بود(
به نقل از کتاب خاطرات ماندگار ازنیکان روزگار، انتشارات:فرهنگ اهل بیت (ع)، چاپ چهارم ، تالیف : عبدالکریم پاک نیا، ص 20)
التماس دعا



نویسنده » سخن آشنا » ساعت 4:29 عصر روز جمعه 87 اسفند 2

سلام
امام باقر  علیه السّلام فرمود: پدرم مردی را دید که با پسرش به راهی می رفت و پسر تکیه بر بازوی پدر داده بود و حرکت می کرد، پدرم  به خاطر این بی احترامی تا زنده بود با آن پسر حرف نزد.

واقعا ما چقدر احترام پدر و مادر خود را نگه میداریم؟

قلب



نویسنده » سخن آشنا » ساعت 7:48 عصر روز جمعه 87 بهمن 11

 با سلام
عشق دختر، قصاب را از خود بیخود کرده بود  لذا نزد دختر رفت و خواست با او زمینه دوستی را فراهم کند
دختر گفت : علاقه ای که من به تو دارم بیش از علاقه تو به من است ؛ اما از خدا می ترسم !
قصاب گفت : چرا من از خدا نترسم؟! و توبه نمود
هوا گرم و سوزان بود ، تشنگی شدیدی بر قصاب عارض شد ، در این هنگام پیامبر آن زمان را دیده و درخواست کمک  کرد. پیامبر گفت : بیا از خدا بخواهیم ابری بفرستد  تا در سایه آن راه برویم و به آبادی برسیم . قصاب گفت : من که کار خیری نکرده ام تا دعایم قبول شود . پیامبر گفت : من دعا می کنم و تو آمین بگو . پس از دعا ناگاه  ابری آمد و بر سر آنها سایه افکند و چون به نقطه جدایی رسیدند ، قصاب از پیامبر خدا حافظی کرد که به خانه خود برود ابر هم بالای سر او رفت . پیامبر خدا نزد قصاب بازگشت و به او گفت : ابر بالای سر تو آمد ، بگو چه عملی انجام داده ای ؟ قصاب جریان را بازگو نمود و ....
در همین رابطه از حضرت ختمی مرتبت (ص) می فرمایند: " توبه کننده نزد خدا مقام و منزلتی دارد که برای احدی از مردم  چنان منزلتی وجود ندارد "
(به نقل از قصه های دلنشین  ، کاظم سعید پور ، نشر جمال ، چاپ دوم ، ص 46 با  دخل و تصرف )
التماس دعا



نویسنده » سخن آشنا » ساعت 10:20 صبح روز شنبه 87 بهمن 5

با سلام

نیروهای نظامی درشهر نیشابور از بس که هوا سرد بود وارد خانه های مردم شدند پیر زنی که منزلش پنج خوابه بود همه منزل او را اشغال کردند وقتی به فرماندهان شکایت نمود به او گفتند فردا بیا و تقاضای خود را پیش عمرو لیث صفاری بیان کن.
پیر زن فردای آن روز آمد و گفت:یا امیر ! من زنی پیر هستم و همه اتاقهای مرا سپاه تو اشغال کرده ومرا با 5 دختر و عروس دریک اتاق جای داده اند و ما انجا هم اسایش نداریم زیرا سربازان آنجا  رفت و آمد می کنند و مسائل اخلاقی را رعایت نمی کنند حفظ ناموس برای ما مشکل شده است واین زیبنده فرمانروایی چون تو نیست.
حاکم با ناراحتی گفت:پس همراهان من در این سرما چه کنند؟ دور شو همین که پیر زن دور شد فرمانده مذکور گفت:" ای امیر ! این زن بسیار دانا واهل عبادت است خوب بود که در مورد او لطف و مهربانی می نمودید . عمرو دستور داد پیر زن را بازگردانند از او پرسید:آیا قرآن خوانده ای آیه 34 سوره نمل که می فرماید:"پادشاهان هنگامى که وارد منطقه آبادى شوند آن را به فساد و تباهى مى‏کشند، و عزیزان آنجا را ذلیل مى‏کنند (آرى) کار آنان همین گونه است!"
پیر زن باکمال شجاعت گفت:خوانده ام اما از جناب امیر متعجبم که در همین سوره چرا آیه 52  را نخوانده اند که می فرماید: " ‌این خانه‏هاى آنهاست که بخاطر ظلم و ستمشان خالى مانده و در این نشانه روشنى است براى کسانى که آگاهند"این سخن همانند ساعقه ای بر جان عمرولیث فرود آمد و چنان او را منقلب کرد که لرزش اندامش را فرا گرفت و آب در دیدگانش نمایان گشت.
گفت:‌ای مادر برو تمام خانه ات را تصرف کن بعد دستور خروج همه سپاهیان رااز شهر صادر کرد.

از موضوعاتی که قران بر آن تاکید فراوان نموده است رعایت حجاب است تا زمینه فساد و گناه از بین برود قران در سوره  احزاب آیه 53 می فرماید :‌" ...وَ إِذا سَأَلْتُمُوهُنَّ مَتاعاً فَسْئَلُوهُنَّ مِنْ وَراءِ حِجاب ...." هنگامى که چیزى از وسایل زندگى را (بعنوان عاریت) از آنان [همسران پیامبر] مى‏خواهید از پشت پرده بخواهید .
 برای همین مردان مسلمان در طول تاریخ اسلام احکام محرم و نامحرم را عمل نموده و بانوان خدا جوی حجاب را کاملا مراعات می نمودند.
(به نقل از اموزه های وحی در قصه های تربیتی تالیف عبدالکریم پاک نیا ص 110 – 112  با دخل و تصرف )
التماس دعا



نویسنده » سخن آشنا » ساعت 9:37 عصر روز جمعه 87 دی 27


با سلام

حتما نام  منطقه سید خندان را در تهران شنیده اید ، علت نامگذارى این محل این است که  در گذشته  بین شمیران و تهران چند فرسخ فاصله بود، در مسیر در وسط راه بین شمیران و تهران ، سیدى بود که شال سبز بر سر مى بست و در محلى که آب و درخت وجود داشت ، و به اصطلاح قهوه خانه میان راه بود، با روى گشاده و چهره اى خندان ، به الاغ سوارانى که مى آمدند و تشنه بودند آب مى داد، گاهى یک شاهى یا سنار به او مى دادند، آن سید همیشه بشاش و خندان از مسافران استقبال مى کرد و به آنها آب مى داد و با لبخند این شعر را مى خواند:

کى میگیه بادمجون باد داره سید جان

خوردنش هم بیداد داره سید جان

از این رو این محل به طور خود جوش و طبیعى به سید خندان  معروف شد، اکنون سالها است که آن سید و آن مسافران مرده اند ولى آن محل به همین نام خوانده مى شود. تا یادآورى اخلاص و خوش ‍ برخوردى و سقایى آن سید صاف دل باشد.

تو نیکى مى کن و در دجله انداز

که ایزد در بیابانت دهد باز

(باز نویسی با استفاده از مطلبی از اقای اقا جان پور  به نقل از کتاب سرگذشتهاى عبرت انگیز اثر: محمد محمدى اشتهاردى)



نویسنده » سخن آشنا » ساعت 9:31 صبح روز چهارشنبه 87 دی 11

با سلام

یکی ازاساتید حوزه همراه شاگردانش به قهوه خانه ای رسیدند که جمعی درآن جا می خواندند و ...

استاد به شاگردانش گفت :‌یکی برود و بگوید که این کار درست نیست و ....

برخی گفتند :‌اینها به حرف ما گوش نمی کنند

استاد گفت :‌من خودم می روم

وقتی که رسید به رئیسشان گفت : من هم می خواهم بخوانم و شما بنوازید  تعجب کرده گفتند حاج اقا !مگه شما هم بلدی ؟ گفت :‌چی فکر کردید گفتند:‌بخوان

حاج آقا شروع کرد باصدای خوش این اشعار رو که ازحضرت امیرالمومنین بود  روخواند :‌ 

لااله الا الله                               حقا حقا صدقا صدقا

معبودی به حق و شایسته پرستش جز خدا نیست. این را بحق و راستی می گویم .

ان الدنیا قد غرتنا                        شغلتنا و استهوتنا

به راستی که دنیا ما را فریفت و ما را به خود سرگرم نمود و سرگشته و مدهوش گردانید

یابن الدنیا مهلا مهلا                      یابن الدنیا دقا دقا

ای فرزند دنیا آرام ،‌ ای فرزند دنیا در کار خود دقیق شو ، دقیق

یابن الدنیا جمعا جمعا                    تفنی الدنیا قرنا قرنا

ای فرزند دنیا (کردار نیک ) گردآوری کن ، گردآوردنی . دنیا سپری میشود قرن به قرن

ما من یوم یمضی عنا                        الا اوهی رکنا منا

هیچ روزی از عمر ما نمی گذرد جراینکه پایه و رکنی ازما را سست  می گرداند.

قد ضیعنا دارا تبقی                         و استوطنا دارا تفنی

ماسرای باقی را ضایع نمودیم وسرای فانی را وطن و جایگاه خویش ساختیم

لسنا ندری ما فرطنا                          فیها الا لو قد متنا

ما آنچه را که در آن کوتاهی نموده ایم نمی دانیم مگر روزی که مرگ سراغ ما بیاید. 

آن جمع سرمست از لذت های دنیوی وقتی این اشعار را اززبان کیمیا اثر آن عارف هدایتگراخوند ملا حسین همدانی (قدس سره) شنیدند به گریه در آمده وبه دست ایشان توبه کردند ، یکی ازشاگردان میگفت :وقتی ما ازآنجا دورمیشدیم هنورصدای گریه به گوش می رسید

قران مجید مهم ترین ویژگی رستگاران و سعادتمندان رااهمیت دادن به دو فریضه امر به معروف و نهی از منکر قلمداد می کند و می فرماید : "وَ لْتَکُنْ مِنْکُمْ أُمَّةٌ یَدْعُونَ إِلَى الْخَیْرِ وَ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ وَ أُولئِکَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ " ( آیه 104 سوره آل عمران )

ترجمه : باید از میان شما، جمعى دعوت به نیکى، و امر به معروف و نهى از منکر کنند! و آنها همان رستگارانند

منبع : مقدمه تذکره المتقین ص 20

بازنویسی شده بااستفاده از کتاب آموزه های وحی در قصه های تربیتی .



نویسنده » سخن آشنا » ساعت 12:3 عصر روز پنج شنبه 87 دی 5

با سلام و تسلیت سالروز شهادت حضرت امام محمد باقر (ع)
روزى یک مسیحی  به امام باقر علیه السلام جسارت کرد و گفت :انت بقر؟ یعنی تو گاو هستى ؟
حضرت در جواب فرمود انا باقر یعنی اشتباه می کنید اسم من باقر است .
مسیحی  گفت :تو پسر زنى آشپز هستى .
امام فرمود:آشپزى شغل مادرم است .
مسیحی :تو پسر زنی سیاهرنگ و بدزبان هستى .
امام گفت: اگر این لقبهایى که به مادرم دادى راست است خدا او را بیامرزد. و اگر دروغ است خدا تو را بیامرزد
این اخلاق بزرگوارانه مرد مسیحی را  تحت تاثیر قرار  داد و لذا به دینی گروید که منشاء این اخلاق کریمانه باشد و مسلمان شد
 خدا به ما توفیق بده که بتوانیم درعین توانمندی  با اخلاق نیکو رهرو خوبی برای آن بزرگواران باشیم
(به نقل از کتاب :داستانهای بحار الانوار، ج 5)
التماس دعا



نویسنده » سخن آشنا » ساعت 8:47 عصر روز جمعه 87 آذر 15

با سلام

دو خواهر که در یکی از شهرها زندگی می کردند یکی از آنها فریب خورده و به فحشاء کشیده  شد  و خواهر دیگر ازدواج نموده و همیشه به خواهر فریب خورده خود بی اعتنا بود جوانی گذشت و خواهر فریب خورده پیر و درمانده شده  و برای مخارج زندگی خود با مشکل مواجه بود .

شبی از شبهای  برفی زمستان گرسنگی و سرما اورا وادار نمود که از خواهرش کمک بخواهد لذا به سراغ خواهر رفت خواهر تا او را دید در را بست و به او گفت برو .....

خواهر فریب خورده با دلی شکسته و در حالی که بیمار بود ونان و سوخت شبش را هم نداشت به طرف خانه اش برگشت و مرتبا به خود می گفت برو ....و از کرده های خود سخت پشیمان بود و توبه می نمود

بالاخره سرما و گرسنگی اورا از پای در اورد پس از مرگش خواب اورا دیدند که در باغی گردش می کند  پرسیدند حالت چطور است ؟ گفت : خوب ، آن شب وقتی از همه جا نومید شدم  از باری تعالی عذر و توبه را خواستم و با پشیمانی تمام استغفار نمودم که بعد از چند لحظه مرا به این باغ آوردند.

نباید از رحمت باری تعالی به هیچ وجه نومید شد چرا که خود او درقران کریم فرموده:

"ادعونی استجب لکم " مرا بخوانید تا استجابت کنم شما را

لذا از همین امروز تصمیم بگیریم  و از همه گناهان خود  در پیشگاه باری تعالی توبه نموده و همانی باشیم  که باید باشیم  و ازگناه نمودن بترسیم چرا که توفیق توبه برای هر کسی پیدا نمیشود و همیشه این فرصت  را نخواهیم داشت

التماس دعا



نویسنده » سخن آشنا » ساعت 3:13 عصر روز یکشنبه 87 آذر 10

با سلام

شب طلبه جوانی به نام محمد باقر  در اتاق خود در  حوزه علمیه مشغول مطالعه بود  به ناگاه دختری وارد اتاق او شد در را بست  و با انگشت  به طلبه بیچاره اشاره کرد که ساکت باشد.

دختر گفت :  شام چه داری ؟؟ طلبه آنچه را که حاضر کرده بود آورد  و سپس دختر در گوشه ای از اتاق خوابید و  محمد به مطالعه خود ادامه داد .

از آن طرف چون این دختر شاهزاده بود و بخاطر  اختلاف با زنان دیگر از حرمسرا خارج شده بود  لذا  شاه دستور داده بود تا افرادش  شهر را بگردند  ولی هر چه گشتند  پیدایش نکردند .

صبح که دختر از خواب بیدار شد و از اتاق خارج  شد ماموران شاهزاده خانم را همراه محمد باقر به نزد شاه بردند شاه عصبانی  پرسید چرا شب به ما اطلاع ندادی و ....

محمد باقر  گفت : شاهزاده تهدید کرد که اگر به کسی خبر دهم مرا به دست جلاد خواهد داد  شاه دستور داد که تحقیق شود که آیا این جوان خطائی کرده یا نه ؟ و بعد از تحقیق  از محمد باقر پرسید چطور توانستی در برابر نفست مقاومت نمائی؟ محمد باقر 10 انگشت خود را نشان داد و شاه  دید که تمام انگشتانش سوخته و ... لذا علت را پرسید طلبه گفت : چون او به خواب رفت نفس اماره مرا  وسوسه می نمود  هر بار که نفسم  وسوسه می کرد یکی از انگشتان را بر روی شعله سوزان شمع می گذاشتم تا طعم  آتش جهنم را بچشم و بالاخره از سر شب تا صبح بدین وسیه با نفس  مبارزه کردم و به فضل خدا ، شیطان نتوانست مرا از راه راست منحرف کند و ایمان و شخصیتم را بسوزاند 

شاه عباس از تقوا و پرهیز کاری او خوشش آمد و دستور داد همین شاهزاده را به عقد  میر محمد باقر در آوردند و به او لقب میرداماد داد  و امروزه تمام علم دوستان  از وی به عظمت و نیکی یاد کرده و نام و یادش را گرامی  می دارند.  از مهمترین شاگران  وی می توان به ملا صدار  اشاره نمود .

نفس اماره یکی از عواملی است که انسان را به ارتکاب گناه وسوسه می کند . قران کریم می فرماید : نفس اماره به سوی بدیها امر می کند مگر در مواردی که پروردگار رحم کند ( سوره یوسف آیه 53) انسانهایی که در چنین مواردی به خدا پناه میبرند خداوند متعال آنها را از گزند نفس اماره حفط می کند و به جایگاه ارزشمندی می رساند .

(با استفاده از کتاب آموزه های وحی در قصه  های تربیتی، مولف عبدالکریم پاک نیا، انتشارات فرهنگ اهل بیت (ع) )

التماس دعا



نویسنده » سخن آشنا » ساعت 2:28 عصر روز چهارشنبه 87 آبان 29

                                                           

سلام

روزی فردوسی  فردوسی در مجلس سلطان محمود غزنوی اشعاری خواند و همه حاضران تحت تاثیر قرار گرفتند لذا سلطان محمود خواهش کرد که وی  شاهنامه را بسراید و به وزیرش دستور داد برای هر هزار بیت هزار مثقال طلا به او دهند وقتی شاهنامه تمام شد شاه با وزرایش  مشورت کرد که چه انعامی به فردوسی  دهد .

بعضی گفتند شیعه است و لذا این مبلغ برایش زیاد است و این ابیات را شاهد شیعه بودن او گفتند :

چو گفت آن خداوند تنزیل وحی              خداوند امر و خداوند نهی

که من شهر علمم علیم در است          درست این سخن قول پیغمبر است

منم بنده اهل بیت نبی                        ستاینده خاک و پای وصی

اگر چشم داری به دیگر سرای                به نزد نبی و وصس گیر جای

بدین زادم و هم بدین بگذرم                  چنان داد که خاک ره حیدرم

 سلطان محمود با شنیدن این اشعار عوض یک مثقال طلا در مقابل هر بیت یک درهم داد و در واقع شصت هزار درهم در مقابل شصت هزار بیت

فردوسی از این عمل فهمید که به جرم شیعه بودن  حقش را از بین برده اند برای همین چند بیتی را به آخر شاهنامه اضافه  کرد :‌

ایا شاه محمود کشور گشای                     زمن گز نترسی بترس از خدای

نترسم که دارم زروشن دلی                      به دل مهر آل نبی و ولی

اگر در کف پای پیلم کنی                           تن ناتوان همچو نیلم کنی

بر این زادم و هم بر این بگذرم                    ثنا گوی پیغمبر و حیدرم

منم بنده هر دو تا رستخیز                         اگر شه کند پیکرم ریز ریز

بسی سال بردم بشهنامه رنج                    که تا شاه بخشد مرا تاج و زر

اگر شاه را شاه بودی پدر                            مرا بر نهادی بر سر تاج و زر

و گر مادر شاه بانو بدی                               مرا سیم و زر تا به زانو بدی

التماس دعا



نویسنده » سخن آشنا » ساعت 2:31 عصر روز شنبه 87 آبان 25

<      1   2   3   4   5   >>   >