• وبلاگ : نسل جوان
  • يادداشت : از حجاز تا كربلا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    نشسته سايه اي از آفتاب بر رويش

    به روي شانه طوفان رهاست گيسويش


    ز دوردست سواران دوباره مي آيند

    که بگذرند به اسبان خويش از رويش


    کجاست يوسف مجروح پيرهن چاکم

    که باد از دل صحرا مي آورد بويش


    کسي بزرگتر از امتحان ابراهيم

    کسي چنان که به مذبح بريد چاقويش


    نشسته است کنارش کسي که مي گريد

    کسي که دست گرفته به روي پهلويش

    هزار مرتبه پرسيده ام زخود او کيست

    که اين غريب نهاده است سر به زانويش

    کسي در آن طرف دشت ها نه معلوم است

    کجاي حادثه افتاده است بازويش

    کسي که با لب خشک و ترک ترک شده اش

    نشسته تير به زير کمان ابرويش


    کسي است وارث اين دردها که چون کوه است

    عجب که کوه ز ماتم سپيد شد مويش

    عجب که کوه شده چون نسيم سرگردان

    که عشق مي کشد از هر طرف به هر سويش


    طلوع مي کند اکنون به روي نيزه سري

    به روي شانه طوفان رهاست گيسويش

    " فاضل نظري"
    ------------------------------------------------------------------------------------------------
    خدا قوت ، دستتون درد نکنه ، پاورپوينت خيلي خوبي بود