سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 






درباره نویسنده
معامله با اهل بیت (علیهم  السلام) - نسل جوان
سخن آشنا
وبلاگی شاد و در عین حال علمی جهت پاسخگویی به سوالات با روشی کاملا جدید
تماس با مدیر نسل جوان


آرشیو وبلاگ
حضرت ختمی مرتبت (ص)
اهل بیت ( علیهم السلام)
مهدویت
احادیث آموزنده
حکایتهای زیبا
نکات مذهبی
سوالات رسیده
انچه باید جوانان بدانند
نوشته های منتخب پارسی بلاگ
میزگردهای منتخب پارسی بلاگ
میزگرد ها
متفرقه
سوالات ازدواج
مقالات
مباحث و سوالات در مورد زنان
حقوق کودک
لطیفه ها
لینک ها
حرف دل
مباحث قرانی
نسل جوان در سایتها و وبلاگهای دیگر
محرم
نماز
آیت الله العظمی بهجت(ره)


لینکهای روزانه
گاهنامه نماز [289]
[آرشیو(1)]


لینک دوستان
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
جلوه های عاشورایی
تکنولوژی کامپیوتر

مسافر عاشق
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوزخیان زمین
عاشق دلباخته
امیدزهرا
esperance
شیلو عج الله
گاهنامه نماز
حزب اللهی مدرنیته
14 معصوم
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
آتش عشق
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی
و خدایی که در این نزدیکی است
محمدرضا جاودانی
یا امام زمان (عج)
معلومات عمومی(پرسش و پاسخ )
شور دل
تمنای دل

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
معامله با اهل بیت (علیهم  السلام) - نسل جوان

آمار بازدید
بازدید کل :557404
بازدید امروز : 35
بازدید دیروز72
 RSS 



در کل اینترنت
 در این سایت

به نام خدا
با عرض سلام
معامله با اهل بیت (علیهم  السلام)
ایام حج امام حسن و امام حسین و عبدالله بن جعفر علیهم السلام به همراه قافله ای برای انجام اعمال حج  مدینه را ترک کردند. در بین راه قافله را گم کردند لذا  تشنه و گرسنه به سراغ خیمه ای که در آن بیابان دیده می شد رفتند و به پیره زنی که در انجا بود گفتند: ما تشنه و گرسنه ایم آیا نوشیدنی و خوردنی  داری ؟زن گفت: فقط گوسفندی دارم که می توانید آن را بدوشید و از شیر آن استفاده کنید. و  ان را سر ببرید تا برایتان غذا بپزم. لذا  همین کار را انجام دادند، وقت خداحافظی گفتند: ما از طایفه قریش هستیم، اگر از سفر حج سالم برگشتیم اگر نزد ما بیایی جبران خواهیم کرد
مدتی بعد فقر و تنگدستی آن زن و شوهرش  را بسیار  آزار می داد و بالاخره مجبور شدند  جهت سرو سامان دادن به زندگی خود به مدینه بروند و در انجا  به حفر چاه  آب مشغول شدند
روزی  امام حسن (علیه السلام )  پیره زن را  دیدند و او را شناخت، ولی پیره زن آن حضرت را نشناخت. حضرت شخصی را به دنبال او فرستاند و به او فرمود: آیا مرا می شناسی ؟ زن گفت: نه! حضرت فرمود: من میهمان آن روز تو هستم که از گوسفندت برای ما غذا فراهم کردی!. زن گفت: ولی من به یاد نمی آورم. حضرت فرمود: مانعی ندارد، اگر تو مرا نمی شناسی من تو را می شناسم. آن گاه دستور داد هزار گوسفند برای او خریداری کردند و هزار دینار هم پول نقد به او داد، و او را با شخصی  نزد امام حسین (علیه السلام) فرستاد
امام حسین به زن فرمود: برادرم حسن (ع) چقدر به تو کمک کرد؟ زن گفت: هزار دینار و هزار گوسفند. امام حسین (علیه السلام) نیز همان مقدار به او کمک کردند، سپس او را با شخصی به منزل عبدالله بن جعفر فرستاد
عبدالله گفت: امام حسن و امام حسین علیهما السّلام چقدر به تو کمک کرده اند؟ زن گفت: روی هم دو هزار دینار و دو هزار گوسفند. عبدالله دو هزار دینار و دو هزار گوسفند به او دادند، سپس گفت: اگر اول نزد من آمده بودی آن دو بزرگوار به زحمت نمی افتادند  ( و همه ی این مقدار را من می دادم)
محجه –فیض،  شنیدنیهای تاریخ، ج 4، ص 216
یا حق



نویسنده » سخن آشنا » ساعت 5:7 عصر روز پنج شنبه 86 مهر 12