سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 






درباره نویسنده
عاقبت بی احترامی - نسل جوان
سخن آشنا
وبلاگی شاد و در عین حال علمی جهت پاسخگویی به سوالات با روشی کاملا جدید
تماس با مدیر نسل جوان


آرشیو وبلاگ
حضرت ختمی مرتبت (ص)
اهل بیت ( علیهم السلام)
مهدویت
احادیث آموزنده
حکایتهای زیبا
نکات مذهبی
سوالات رسیده
انچه باید جوانان بدانند
نوشته های منتخب پارسی بلاگ
میزگردهای منتخب پارسی بلاگ
میزگرد ها
متفرقه
سوالات ازدواج
مقالات
مباحث و سوالات در مورد زنان
حقوق کودک
لطیفه ها
لینک ها
حرف دل
مباحث قرانی
نسل جوان در سایتها و وبلاگهای دیگر
محرم
نماز
آیت الله العظمی بهجت(ره)


لینکهای روزانه
گاهنامه نماز [289]
[آرشیو(1)]


لینک دوستان
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
جلوه های عاشورایی
تکنولوژی کامپیوتر

مسافر عاشق
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوزخیان زمین
عاشق دلباخته
امیدزهرا
esperance
شیلو عج الله
گاهنامه نماز
حزب اللهی مدرنیته
14 معصوم
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
آتش عشق
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی
و خدایی که در این نزدیکی است
محمدرضا جاودانی
یا امام زمان (عج)
معلومات عمومی(پرسش و پاسخ )
شور دل
تمنای دل

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
عاقبت بی احترامی - نسل جوان

آمار بازدید
بازدید کل :557356
بازدید امروز : 59
بازدید دیروز86
 RSS 



در کل اینترنت
 در این سایت

به نام خدا
با عرض سلام 
عاقبت بی احترامی
 یکی از شیعیان به نام ابراهیم جمال ساربان خواست خدمت علی بن یقطین وزیر  برسد  بحسب ظاهر شأن ابراهیم نبود که بر یقطین وارد شود، برای همین  به او اجازه نداد ، و اتفاقاً در همانسال علی بن یقطین بحج مشرف شد در مدینه خواست خدمت موسی بن جعفر علیه السلام شرفیاب شود حضرت او را راه نداد. روز دوم در بیرون خانه یقطین آن حضرت را ملاقات نمود و عرضه داشت که ای آقای من تقصیر من چه بود که مرا راه ندادید  حضرت فرمود:  چون تو  برادرت ابراهیم جمال را  راه ندادی و حق تعالی حج تو را  قبول نمی کند  مگر اینکه  ابراهیم ترا ببخشد 
 یقطین گفت ای اقا و مولای من ابراهیم را من در این وقت کجا ملاقات کنم من در مدینه ام او در کوفه است
 فرمود هرگاه شب داخل شود تنها برو ببقیع بدون آنکه کسی از اصحاب و غلامان تو بفهمد در آنجا شتری زین کرده خواهی دید آن شتر را سوار می شوی و بکوفه می روی
یقطین شب به بقیع رفت و همان شتر را سوار شد باندک زمانی درِ خانه ی ابراهیم جمال رسید در را کوبید
 ابراهیم گفت کیست؟ گفت علی ّبن یقطین
 ابراهیم گفت: علی ّبن یقطین در خانه ی من چه می کند؟
یقطین گفت : بیا که امر من عظیم است و قسم داد او را که اجازه وارد شدن دهد ، چون داخِل شد گفت ای ابراهیم، خداوند ابا فرمود  که عمل مرا قبول فرماید مگر آنکه تو مرا ببخشی
ابراهیم گفت: غَفَرَ اللهُ لَکَ پس علی ّبن یقطین صورت خود را به زیر پای او گذاشت
یا حق



نویسنده » سخن آشنا » ساعت 5:10 عصر روز پنج شنبه 86 مهر 12