سلام
روزی فردوسی فردوسی در مجلس سلطان محمود غزنوی اشعاری خواند و همه حاضران تحت تاثیر قرار گرفتند لذا سلطان محمود خواهش کرد که وی شاهنامه را بسراید و به وزیرش دستور داد برای هر هزار بیت هزار مثقال طلا به او دهند وقتی شاهنامه تمام شد شاه با وزرایش مشورت کرد که چه انعامی به فردوسی دهد .
بعضی گفتند شیعه است و لذا این مبلغ برایش زیاد است و این ابیات را شاهد شیعه بودن او گفتند :
چو گفت آن خداوند تنزیل وحی خداوند امر و خداوند نهی
که من شهر علمم علیم در است درست این سخن قول پیغمبر است
منم بنده اهل بیت نبی ستاینده خاک و پای وصی
اگر چشم داری به دیگر سرای به نزد نبی و وصس گیر جای
بدین زادم و هم بدین بگذرم چنان داد که خاک ره حیدرم
سلطان محمود با شنیدن این اشعار عوض یک مثقال طلا در مقابل هر بیت یک درهم داد و در واقع شصت هزار درهم در مقابل شصت هزار بیت
فردوسی از این عمل فهمید که به جرم شیعه بودن حقش را از بین برده اند برای همین چند بیتی را به آخر شاهنامه اضافه کرد :
ایا شاه محمود کشور گشای زمن گز نترسی بترس از خدای
نترسم که دارم زروشن دلی به دل مهر آل نبی و ولی
اگر در کف پای پیلم کنی تن ناتوان همچو نیلم کنی
بر این زادم و هم بر این بگذرم ثنا گوی پیغمبر و حیدرم
منم بنده هر دو تا رستخیز اگر شه کند پیکرم ریز ریز
بسی سال بردم بشهنامه رنج که تا شاه بخشد مرا تاج و زر
اگر شاه را شاه بودی پدر مرا بر نهادی بر سر تاج و زر
و گر مادر شاه بانو بدی مرا سیم و زر تا به زانو بدی
التماس دعا