سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 






درباره نویسنده
میهمان - نسل جوان
سخن آشنا
وبلاگی شاد و در عین حال علمی جهت پاسخگویی به سوالات با روشی کاملا جدید
تماس با مدیر نسل جوان


آرشیو وبلاگ
حضرت ختمی مرتبت (ص)
اهل بیت ( علیهم السلام)
مهدویت
احادیث آموزنده
حکایتهای زیبا
نکات مذهبی
سوالات رسیده
انچه باید جوانان بدانند
نوشته های منتخب پارسی بلاگ
میزگردهای منتخب پارسی بلاگ
میزگرد ها
متفرقه
سوالات ازدواج
مقالات
مباحث و سوالات در مورد زنان
حقوق کودک
لطیفه ها
لینک ها
حرف دل
مباحث قرانی
نسل جوان در سایتها و وبلاگهای دیگر
محرم
نماز
آیت الله العظمی بهجت(ره)


لینکهای روزانه
گاهنامه نماز [292]
[آرشیو(1)]


لینک دوستان
جمله های طلایی و مطالب گوناگون
جلوه های عاشورایی
تکنولوژی کامپیوتر

مسافر عاشق
آرامش جاویدان در پرتو آموزه های اسلام
دوزخیان زمین
عاشق دلباخته
امیدزهرا
esperance
شیلو عج الله
گاهنامه نماز
حزب اللهی مدرنیته
14 معصوم
موتور سنگین ... HONDA - SUZUKI ... موتور سنگین
آتش عشق
تا ریشه هست، جوانه باید زد...
خلوت تنهایی
و خدایی که در این نزدیکی است
محمدرضا جاودانی
یا امام زمان (عج)
معلومات عمومی(پرسش و پاسخ )
شور دل
تمنای دل

عضویت در خبرنامه
 
لوگوی وبلاگ
میهمان - نسل جوان

آمار بازدید
بازدید کل :563224
بازدید امروز : 535
بازدید دیروز39
 RSS 



در کل اینترنت
 در این سایت

به نام خدا

با عرض سلام  و  ارزوی قبولی طاعات و عبادات شما دوستان عزیز

میهمان

حضرت ابراهیم علیه السّلام هرگز تنها و بدونِ مهمان غذا نمی خورد. گاهی که مهمان نداشت، سرِ راه می ایستاد، هر مسافری که رَد می شد او را دعوت به خوردن می نمود. روزی، شخصِ کافری از آنجا می گذشت. حضرت ابراهیم از او دعوت کرد که به خانه اش برود و با او هم غذا شود. وقتی کافر سرِ سفره نشست، حضرت ابراهیم « بسم الله الرّحمن الرّحیم » گفت و از آن مرد نیز درخواست کرد که این عبارت را تکرار کند. مرد گفت:« من خدایی را نمی شناسم تا نام او را ببرم.» حضرت ابراهیم ناراحت شد و فرمود:« پس برخیز و برو» مهمان بلند شد و از خانه بیرون رفت. در این موقِع وحیِ الهی نازل شد که: « ای ابراهیم، چرا مهمان را رد کردی. هفتاد سال ما به او روزی می دادیم یک روز، رزقش را به تو حواله نمودیم، او را رد کردی؟» حضرت ابراهیم پشیمان شد. بنابراین به سرعت از خانه خارج گشت و خود را به مهمان رسانید و از او درخواست کرد که بازگردد. مرد کافر گفت:« تا نگویی چرا دنبالم آمده ای، برنمی گردم.» حضرت ابراهیم علیه السلام جریان را تعریف کرد. کافر خجالت کشید و گفت:« خاک بر سرِ من که از چنین خداوند بخشنده و مهربانی روی گردان بودم.» آن گاه، مرد به خداوند یگانه ایمان آورد و جزو نیکوکاران شد
منبع: بهشت جاودان ص 27)

    یا حق



نویسنده » سخن آشنا » ساعت 5:20 صبح روز سه شنبه 86 مهر 3